همه در سکوت غرق بودند
حتی جیر جیرک خانه ما که روزها هم دیوانه وار می خواند
چشمه ها دیگر نمی جوشیدند
انگار همه مرده بودند
دل هایشان تنها شاهد حادثه بود
همه بودند
حتی همان هایی که رفته بودند
اوتنها گریه می کرد
هیچ کس ، هیچ کس جرات نداشت تانزدیک شود
هیچ چیزی آنجا نبود
او تنها گریه می کرد
اما دیگر زمین قدرت نداشت
شانه هایش می لرزید
ویک باره تمام چشمه ها جوشیدند
آری زمین می گریست
وسکوت هم در بی صدای خود بغضی داشت
همه بغضی در گلویشان بود
بغض هایی به بزرگی عالم
واو دیگر تنها نمی گریست
همه دیگر می دانستند او همان یتیم است
یتیمی که بر قبر مادرش می گرید
نویسنده: عاشق(سه شنبه 87/3/14 ساعت 4:19 عصر)